تحملام میکنی. این را خوب میدانم. میدانی ترازوی حس یکسان نیست و باز هی وزنه اضافه میکنی. وزنه اضافه میکنی تا تو پایین بروی و من بالا بمانم. فکر میکنی حالام در این اوج خوب است. گمان میکنی له شدنات را نمیفهمم. نا ندارم بلند شوم و وزنهها را بکشانم به یک تساوی. روزها، لب به لب پر از مرگاند. پر از حسهایی که نابود میشوند و نابود میکنند. و من بیزار از اینهمه عمری که کش میآید. میدانم تحملام میکنی...
عمری که کش میآید
دلم لک زده برای یه آغوش گرم