من از خیلی چیزها میترسم، درست به اندازهی سوسکی که هوس میکند پاهایاش را قفل کند توی سلولهای تنات و آرام آرام خودش را بکشد بالا. من از آدمهای رفاقتهای بیدر و پیکر، از آدمهایی که حافظهای برای مهربانی ندارند، از آدمهایی که نه میدانند چرا دوست میشوند و نه چرا دشمن، خیلی میترسم.
درست به اندازهی سوسکی که هوس میکند پاهایاش را ...
نترس